جدول جو
جدول جو

معنی ساده لوحی - جستجوی لغت در جدول جو

ساده لوحی
(دَ / دِ لَ / لُو)
ساده لوح بودن. ساده دل بودن. رجوع به ساده لوح شود
لغت نامه دهخدا
ساده لوحی
ساده لوح بودن ساده دل بودن
تصویری از ساده لوحی
تصویر ساده لوحی
فرهنگ لغت هوشیار
ساده لوحی
خوش باوری، خوش گمانی، زودباوری
متضاد: دیرباوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
بی مکر و حیله، زودباور، احمق، ساده دل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِلَ / لُو)
کنایه از مرد خفیف العقل. (بهارعجم) (آنندراج). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات). ساده دل: ساده مرد، سلیم. سلیم القلب. پاکدل. صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله. که گربز نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
تیره ای از ایل بویراحمدی کوه گیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ طَ / طُو)
ملایمت و مدارا. سادگی و حماقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنایه از دلبر محبوب، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهرۀ ملک وارش از غل و غش، و این وصف مخصوص ذکور است. (شعوری). ساده. ساده رخ. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده شکر. ساده نمک. امرد، بیریش. که ریش نیاورده باشد:
غلام ارساده رو باشد وگر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله.
عسجدی.
چو خواهی که قدرت بماند بلند
دل ای خواجه بر ساده رویان مبند.
سعدی (بوستان).
یکی را چو سعدی دلی ساده بود
که با ساده روئی درافتاده بود.
سعدی (بوستان از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
کنایه از احمق و بیشعور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده طوری
تصویر ساده طوری
سادگی و حماقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
((~. لَ))
با خلوص، ساده دل، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده لوح
تصویر ساده لوح
ساده نگر، ساده اندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
احمق، بی شیله پیله، خوش باور، زودباور، ساده، ساده دل، ساده نگر، صاف وصادق، ضعیف العقل، کودن، مغفل، هالو، سلیم، پاکدل، صافی ضمیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زودباوری، ساده
دیکشنری اردو به فارسی
زودباور، ساده
دیکشنری اردو به فارسی